شبهای نیمه ی شعبان چیزی شبیه سوسوی چراغ نفتی، یا بازیگوشی شادانه ی یک رشته چراغ، در دلم بی قراری می کرد. شادی عمیق و غم توامان. مثل فیلم بوی پیراهن یوسف. مثل احساس منتظری که با تمام بی پایانی های انتظار دلش روشن است. امسال فقط سلام و اشک مانده و انگار امیدواری های چراغی که روشن بود گم شده است.

نمیدانم چرا.

چیزی از درونم می گوید صبر کن. هنوز به نیمه نرسیده، و کسی دیگر آرزو می کند ای کاش نیمه ی شعبان شنبه باشد. یک روز بیشتر برای آماده بودن. کم است اما ...

اضطراب دارم.