همه‌چيز شكستني است و بايد با احتياط حمل شود. راحت مي‌شكني، خم مي‌شوي در خودت، ذوب مي‌شوي، از هم مي‌گسلي، اما از بين نمي‌روي. فقط خسته مي‌شوي. به قاعده‌ي تاريخ. بايد چيزي باشد كه نيست. كسي باشد كه نيست. اتفاقي بيفتد كه نيست.

اميدت از آدمها به آساني يك لحظه نبودنشان در لحظاتي كه بايد، و به شدت بايد، قطع مي‌شود. بعد هي فكر مي‌كني با اين همه شكستني بودن همه‌چيز، چه آسان همه‌ي تكيه‌گاه‌ها در آن لحظه‌ي مه‌گرفته‌ و دلگیر ِ نياز، خواسته يا ناخواسته پشتت را خالي كردند. بي‌خبر از حال تو: كسي از شكستن كسي خبر ندارد، همان‌طور كه از صداهاي فكرش. تو مي‌ماني تنها. آن هم وقتی که بیشتر از همیشه و شاید حتی برخلاف همیشه، نیاز داشته‌ای به تنها نبودن. و شاید قاعده‌، همین باشد. همین گم شدن ِ یکباره‌ی آدمها. همین خالی شدن ِ دنیا و پنداری که انگار همه‌چیز بر علیه تو قیام کرده‌ است. همین تنها ماندن و از تنهایی بزرگ شدن. 


همه‌چيز شكستني است؛ اما معلوم نيست كدام چيز در كدام زمان و به چه علتي قرار است بشكند. مثل كوهي كه نمي‎داني كدام سنگش كِي قرار است پايين بغلتد و چه چيزهايي را ويران كند. می‌ترسی. از چیزهایی که قرار است دانسته و نادانسته به دست تو بشکنند. از چیزهایی که قبلا شکسته‌اند. بعد فكر مي‌كني چه بايد كرد با اين همه شکستنی؟ "بايد با احتياط حمل شود" را مثل يك برچسب بزني به روي همه‌ي حمل‌شدني‌ها و نشدني‌ها، و هميشه آنقدر احتياط كني كه از خستگي احتياط و وسواس شكستن، تو هم ذره‌ذره بشكني؟ خم ‌شوي در خودت؟ ذوب شوي؟ بگسلی از هم، اما از بين نروي؟ فقط خستگي بماند؟ به قاعده‌ي تاريخ؟ بايد چيزي باشد كه نيست؟ كسي باشد كه نيست؟ اتفاقي بيفتد كه نيست؟ *

برچسب‌ها آمده‌اند كه كسي زجرِ يادآوري مدام به خودش ندهد. كه گاهی هم برچسب‌ها جاي تمام احتياط‌ها نگران باشند و كارگرها فقط با احتياط حمل كنند. که هيچ شكستنيي را از اول براي شكستن نساخته‌اند.


*- آخرش فكر مي‌كني خوب است همه‌ی آن جمله‌های بالا را با " تو بايد چيزي باشي كه نيستي" عوض کنی.-