مُقام نداره؛ مسئول مُنُم!
هیچ وقت حتی به ذهنم خطور نکرده که یک روزی مثلا مجرم باشم یا یک چیزی بنویسم که فیـلـ.تر شوم. آخر من چرا باید مخالف چیزهایی که موافقشان هستم باشم؟ یک زمانی اینطور فکر میکردم. بعد کمکم دایرهی جرم تنگ شد. یک جور خندهداری شد. ولی هنوز هم همینطور فکر میکنم؛ چون عقیده دارم درستش همین است. عقیده دارم که باید ظرفیت داشت؛ مخصوصا وقتی اینجا اسمش جمهوری اسلامی است. چون هم اسلام این را میگوید هم جمهوری. تازه اگر از اساس مخالف خیلی چیزها بودم، هنوز مجرم نبودم. هنوز خیلی راه بود که مجرم بشوم. مگر اینکه کسی عجله داشته باشد برای مجرم ساختن. برای منافق تراشی. برای نفرت پراکندن. این یکی دو سال گذشته، زیاد دچار نفرت شدهام. جا دارد که همینجا تشکر کنم از تلویزیون عزیز که مشوق اصلی نفرتم بوده، و بعد هم برخوردهای تند. کتابهای گاج هم نخواندهام! کلاس هم نرفتهام. دستبند رنگی هم دستم نکردهام. اما در روزهای نفرت هیچوقت فکر نکردم که بزنم زیر همهچیز. بعد دلم برای آنهایی میسوخت که خیلی دلیل داشتند برای زدن زیر خیلی چیزها. یعنی از یک جاهایی هی دلیل میآمد.
دو.
تو خوب فکر میکنی. آرام و منطقی رفتار میکنی. بعد یک عده این وسط کافه را به هم میریزند. میخواهند عصبانیات کنند گویا. همهچیز را خراب میکنند. شور همهچیز را درمیآورند. اصلا نمیفهممشان. قصدشان اگر آزار و بیزار کردن مردم باشد، باید بگویم دارند خیلی خوب عمل میکنند. اگر چیز دیگری باشد، مثلا حفظ چیزی، دارند گند میزنند. بعد اینطور نیست که فقط اینها باشند. کافه به هم ریزمان برکت کرده. مقابل آنها یک عده خراب میکنند با وعدهی سرخرمن ساختنی که هنوز خودشان هم به توافقش نرسیدهاند. نمیدانی کدام طرفی. جیک بزنی رفتهای توی یک گروهی؛ به یکی فرصت دادهای. جیک نزنی به دیگری! تا وقتی شلوغ پلوغ باشد همین است.
سه.
دوست ندارم دوره بیفتم و حرف نوک زبانم این باشد که آزادی نیست. آزادی هست. یعنی باید باشد. دوست ندارم در بازی کوچکها، بازنده باشیم. دلم میخواهد به هر طریقی و تا جای ممکن از شیوهی احمقها دوری کنیم. وارد بازی آدمهای تنگنظر نشویم. ما بزرگتریم از اینکه اگر رویهی احمقانهای در جایی از کشورمان باب شد، بپذیریم. حتی اگر سالهای سال باب بود باید انتظار تمام شدنش را داشته باشیم. نباید برایمان عادی شود. ما یعنی هر کسی که هنوز مغزش را کرایه نداده، و تاکید میکنم، هنوز کینهی کسی را ندارد. هر کسی که با رفتار خلاف منطق و عقل مخالف است؛ هر چیزی که میخواهد باشد. از ریختن آشغال توی خیابان، تا تحمل نکردن مخالف و انتقاد و خفه کردن بیرویهی اعتراض.*
* گاهی دوست دارم خودم را بگذارم جای آدمهای مسئول و تصمیمگیر. جای آدمهایی که مسئول برقرار کردن امنیتاند. بعد از دریچهی آنها به قضایا نگاه کنم. از خودم بپرسم: "چه کار باید کرد؟" کار درست... بگردم دنبالش. و گاهی حتی، زبانم لال، به آنها حق بدهم! دوست ندارم فقط معترض باشم. همه اشتباه کردیم تا حدی. 88 را میگویم. یک چیزهایی کنترلشان از دست خارج شد. تندروی شد که تندروی شد. این طور نبود که یک طرف حق باشد و یک طرف باطل. تازه اصلا دو طرف نبود؛ خیلی پیچیدهتر از اینها بود. هر طرفی از آن همه طرف که بودیم.،خوب نیست آدم معترض ِ چشمبسته باشد. چون میشود همان آدم کینهای. همان تعصبی که به خشمش آورده، وجودش را فرامیگیرد.
چهار.
باید بپذیرید که هر کسی دشمن نیست. بیرون بیایید از توهم. به خدا مردم یاد میگیرند، و باید یاد بگیرند که چهار کلمه با کسی که عقیدهای مخالف دارد صحبت کنند. حتی اگر غلط باشد. شما نمیتوانید با خفه کردن از کسی موافق بسازید. مخصوصا از آدمهای عادی بیغرض. مخصوصا از جوانها (مثل جوجهی تازه از تخم بیرون آمدهای میشود که تا چشمش به دنیا باز شده چیزهای عجیب غریب دیده؛ برایش خاطره میشود). باور کنید نمیتوانید. اما حتی میشود از مخالفِ عصبانی هم، رفتار منطقی و محترمانه بیرون کشید.
چیزی که فلسفه دارد، دلیل دارد، منطق دارد، پشتش محکم است، نیازی به هیاهو ندارد. این را همه میدانند. شما هم بفهمید و آرام بگیرید. بگذارید مردم زندگیشان را بکنند. بگذارید مردم یادشان بیاید که سابقأ چطور همدیگر را تحمل میکردند. مخاطب صحبتم تویی آقای فیلـتـ.رینگ، آقای بلندگو، آقای مداح!، آقای تریبون، آقای تصمیمگیر، آقای پلیس، آقای مجری، آقای عدالت، آقای رسانهی اول، مدیر، مسئول، کارمند جزء، آدم عادیِ جوگیر!،....
+ فیــلتـ.ر شدن طلبه ضد بهانهای شد برای زدن این حرفها. دوست داشتم همه در قالب این نوشته بگنجیم. مثل قالب وطنی که خواهناخواه همه مجبوریم درش بگنجیم. همه که آرام شویم، دور دست تندها نمیافتد. شتاب نمیگیریم. گرد و خاک نمیکنیم.
پ.ن. چند روز است این دیالوگ دوستداشتنی بیدلیل افتاده توی فکرم: "مُقام نداره؛ مسئول مُنُم!".
همه مسئولیم. و کاش همه فقط حس مسئولیت میکردیم. نه کمتر و نه بیشتر.