بزرگ نمی شویم، نقطه.
دیگه اون دختر بیست و سه ساله ای نیستم که اولین بار بود وبلاگ می نوشت و اولین بار بود این همه آدم همدل رو یکجا می دید. پس دیگه نمی تونم اون روزا رو تکرار کنم. ولی یه چیزی در درونم مشغول تکرار همه چیزه. دلش لک زده برای اینکه تجربه ای که فکر می کرد تمام شده رو زنده کنه. یه چیزی در درونم هنوز داره با ریتم نوشته های قدیمی و این بار بی رعایت نیم فاصله، درون کودکانه و ساده و ذهن پیچیده ش رو به ریتم نوشته هایی تبدیل می کنه که جملاتش بیشتر شخصی ن تا عمومی. مبهمن تا روشن. یه نویسنده ی درون که برای کودک درون گمشده ی خودش می نویسه تا برای خواننده ای. من هنوز همزاد بچگیامو پیدا نکردم. عجیب نیست که بعد این همه بزرگی، هنوز گمشده های پنج سالگیمون یه جایی تو وجودمون زندگی می کنن؟
چقدر این نوشته ی بی ته رها شده رو دوست دارم. چقدر درونم کودک وار، رها و آزاده.