چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت...


مردم سرزمین‌های شمالی از سرما یخ بزنند و

ما در تب عید بسوزیم

انصافت ُ ش...


مردم سرزمین‌های شمالی از سرما یخ نمی‌زنند

همچنان که من

در آتش تابستانی نوروز امسال

می‌سوزم و خاکستر می‌شوم

بر باد

اما به پاییز سال بعد می‌رسم.

و بعدتر...


در تبِ فصل‌هایی که می‌آیند و می‌روند سوختن ،

سربازی سنگ‌هایی ست

که سرنوشت چوب‌های درختان جنگل‌ها را

از دامنه‌‌های آرام کوه

تماشا می‌کنند....


پ.ن.  به بهانه‌ی فصل‌هایی که همه تابستان شده اند

*نوروز 92

سبز شدن


ای کاش لااقل، 

ای کاش‌هایمان را 

کاشته بودیم...



در حسرت شیرین یک شب میلاد، برای داشتنتان 

و فکر اینکه چقدر دلمان هوای "انسان" کرده است، 

داشتم به این فکر می‌کردم که...


عیدتان مبارک.

آبی ِ آبی


پیش‌تر ها کولی آوازه‌خوانی بود که یاد روزگاران دور گمشده را بیدار می‌کرد. روزگارانی بی‌زمان و بی‌مکان آویزان. آوازی می‌خواند به زبانی که ندانسته می‌دانستی. بی‌کلمه؛ اما چنان که زیر و بمش، مادری‌ترین آوای دنیا بود. 

دلم برای یک من ِ آبی آبی تنگ شده. اقیانوس عمیقی که در پیش‌ترها جا ماند...


یک روز بی‌شنبه‌ای بیاید، برویم جایی، جور دیگری باشم...


روزی که مساله‌ها این همه ساده باشند* آدم چقدر دلش برای همه‌ی چیزهایی که از دست داده خواهد سوخت...


*شاید ابعاد واقعی شان را دیدن

هی! جعبه ابزارتو به رخ نکش!

از اینکه نگهبان در رو برات باز کنه و بعد منتظر بمونه تا ساحت همایونی ت وارد شه و بعد خودش در رو ببنده بدم میاد. آدمی که در رو براش باز کردن باید تشکر کنه. باید خودش در رو ببنده. باید بذاریم خودش در رو ببنده. نباید به همچین قوانین مسخره ای به اسم شغل و رسم و عرف و تشریفات تن بدیم.

آدما نباید آدم بودنشونو به وسیله‌ها (بخونید هر چیزی غیر از تلاششون) ربط بدن. نباید فرصت برابری با کسایی که دست‌هاشون خالی تره یا موقعیت پایین تری دارن رو از خودشون دریغ کنن. آدما نباید عقلشونو به رخ بکشن. نباید اینقدر غرق بشن که دیگه هیچ کوسه‌ای از پس بلعیدن و برگردوندنشون به ساحل برنیاد.