"مردی که گریستن نمی دانست، این را می دانست که زود خواهد مرد."

 

چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

 

بدیهیات سخت

همون آدمایی که دورن رو بیاری نزدیک، همین نزدیک دوستشون داشته باشی...

 

یک عالمه با آخرین دورانی که فعالانه اینجا نوشته ام فرق کرده ام

و یک عالمه هنوووز همانم

یک دست صدا

بله، ما هیچ وقت از هیچ تکنولوژیی به اون هدفی که براش اختراع شده استفاده نکردیم! شاید بیشتر اوقات یا دنبال کولونی بودیم یا دنبال حیاط خلوت. اینه که یا سوار موج شدیم و رفتیم اینستاگرام و تلگرام، فقط برای اینکه شنیده بشیم و بخونیم و با بقیه بمونیم، یا رفتیم گوگل باز و گودر که همون جمع کوچیک باکیفیت خودمونو حفظ کنیم و درگیر شلوغی های سطحی نشیم. تکنولوژی هم هیچ وقت با ما راه نیومد. ما رو مجبور کرد که با هزار و یک حقه، ازش همون طوری که می خواستیم استفاده کنیم. که نتونستیم! نمی شد آخه!

بیاید برگردیم به وبلاگامون!

 

پ.ن. من برخلاف قبل حیاط خلوت شدن وبلاگستان رو دوست دارم. در حال حاضر اینجا یه گوشه ست که می تونم توش بنویسم. در واقع تنها گوشه ی ممکن که طیف مخاطبان اونقدر گسترده نیستن که مجبور باشم هم ملاحظه ی غریبه ها را رو بکنم هم ملاحظه ی دوست و فامیل و همکار و غیره. هر چند اینجا هم ملاحظات خودش رو داره.

علت این دعوت یهویی زنده کردن دوران طلایی دوستی های مجازی مون نیست، که می دونم هیچ دورانی تکرارپذیر نیست. علتش شاید نوشتن سوادقریه و چکه های فکر و نرگس و دوستای دیگه بود و اینکه دلم هوای آدمهای خوش فکری رو کرد که بیشتر از هر جایی تو چنین قالبی، یعنی وبلاگ، امکان گفتگو باهاشون وجود داشت. و معناش هم فعال شدن دوباره نیست. اعلام اینه که من هنوز هستم و دوست دارم گهگاهی اینجا بنویسم. شما هم اگه مثل من دنبال بهانه اید، باشید!

لطفا هر کسی که به هر دلیلی خواست هنوز بنویسه تو کامنتا آدرس وبلاگش رو بذاره. ممنون :)

ایستادن.

هوس می کنی بنویسی، باشی، دنیای کلمه ها را دوباره زنده کنی تا بلکه جان روزهای رفته ات را به صدفی که لابد نامش دل است برگردانی، که نیم-مرده نباشد.
کلمه ها می توانند تنفس مصنوعی باشند، چون می توانند حضور بسازند. می توانند هم بمیرانند و افسرده کنند.تقصیر کلمه ها نیست. تویی که به کلمات جان می دهی. همین تویی که می خواهی با کلمات زنده شوی. به بهانه ی کلمات. با همین جانی که فکر می کنی مرده است...

‍پ.ن. کی می شود زنده باشی؟ زنده شوی در لحظه لحظه ها و واژه هایت جان بگیرند و جان ببخشند؟ می شود دیگر منتظر نباشی؟ می شود جان لحظه ها را دوباره صید کنی و در واژه هایت-در جانت بدمی؟