از ناخودآگاه برای تو
تمام این راه را سربهزیر
-که میگویندش سربههوا-
به شوق تو میآمدهام...
هوا خوب بوده به هوای تو
و من نفهمیده بودم!
نفهمیده بودم،
و میترسم نفهمم هیچگاه.
برای تو نگفته بودم این بند را
این بند،
خودش را خودش برای تو گفته کرد.
و من همچنان نمیفهمم
و من همچنان نمیفهمم...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ ساعت 1:30 توسط من
|