امانت
شاعر را از شعر سرودن گریزی نیست؛ محب را از محبت؛ عاشق را از عشق ورزیدن. آنکه نیازمند ستایش است، میستاید. ستودنیای اگر نباشد، ستایشش را حرام چیزی خواهد کرد؛ مگر که صبر کند...
کلمات نوعی وجودند. وجودی که اختیارش را دادهاند دست ما. این یعنی امانت. فریب کلمه را نباید خورد. فریب احساس را هم گاهی. گاهی کلمات بازیگرند؛ احساس بازیگر است. اینکه نیاز عشق ورزیدن، تو را به ستایش دیگری وادارد، آنقدرها هم که مینماید عظیم نیست. عظمت آن است که تو بیقید و شرط و فارغ از احساسهای لحظهای میرا و زودگذر عشق بورزی و ستایش کنی. که آدمیت ذره ذره در وجودت ریشه بدواند. بیقید و شرط؛ که نیاز تو و خودخواهی تو یک قید خیلی بزرگ است. عظمت نه آن است که دلی را به خاطر خودخواهی خودت به حالت تعلیق درآوری. آن است که به خودت اجازه ندهی به حکم یک احساس زودگذر با دیگری بازی کنی. وابستهی خود کنی و بعد، ببُری. بسیاری از آدمها برای خودشان دوست میدارند؛ برای خودشان عاشق میشوند؛ و برای خودشان برای کسی میمیرند. در سبد این آدمها به ادعا همیشه پهنهی بزرگی برای دیگران هست. اما دقیق که میشوی در خواستههایشان، در انتظاراتشان، در گلههایشان، تنها خودخواهی و خودخواهی میبینی و بس. دوستت دارم را وقتی میتوان گفت که یقین داشته باشی پای تمام ِ پیامدهای دوست داشتن تا آخر ایستادهای.
«روباه گفت: ... تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو نسبت به گلت مسئولی»*
تو نه تنها نسبت به چیزی که اهلی کردهای، که نسبت به اهلی کردنهایت هم مسئولی.
*شازده کوچولو