تک
شک ندارم که این پست رو برای خودم می نویسم. برای کسی که مدتهاست توی زیر و بم کلمات گم شده. برای کسی که همیشه کلمه کم میاره، اونقدر که نتونه یه جمله بگه، یا تو دفتر یه دوست دو خط یادگاری بنویسه، با این وجود گاهی کلمه ها بدجوری بهش هجوم میارن؛ اما بازم کلمه های ناقص. کسی که نوشته هاش حتی برای خودش هم با فرض وجود مخاطبیه که نوشته هاش رو میخونه. اونقدر که تو این لحظه که شک ندارم برای خودم می نویسم، بازم دارم به مخاطب فکر می کنم و به اینکه آخر ِ این نوشته چی میشه؟ یه پست ثبت موقت دیگه برای خود ِ خودم، یا یه پست عمومی؟ دارم فکر می کنم به اینکه جمله هامو لااقل اگه درست نه، قابل خوندن بنویسم. در اصل نه برای مخاطب، برای اون حس بدی که بعدا از عمومی شدن نوشته ای با ادبیاتی که دوستش ندارم اما شدیدا متعلق به خودمه پیدا می کنم. توی دفترچه های قدیمیم همیشه اون چیزی که برای خودم و از ته دل و از چیزهای مهم نوشتم، ادبیاتش نچسب تره، و کمتر قابل عمومی کردن. مال خودِ خودمه. بی هیچ ارزشی برای دیگران. و حتی برای خودم بعد از گذشت چند روز یا چند ماه. خود، وقتی که نه صحبت از غرور باشه نه نمایش قابلیت ها به دیگران، وقتی صاف ِ صاف باشه چیز خوبیه. چیزی مثل همین یادداشتهای بی مزه که گوشه گوشه های دفترهات قایم کردی و هیچ کسی غیر از تو معنی شون رو نمی فهمه. وقتی که نمیخوای خودتو به رخ دیگران بکشی اما می دونی تو، و تو، و فقط تو، موجودی هستی منحصر به فرد و تک. یکی هستی. یکی که مشابهش هم حتی هیچ جای دنیا پیدا نمیشه. حس غریبیه، و حتی گاهی خیلی خیلی غم انگیز. اما ... شاید معنایی داشته باشه. شاید.