از خانه‌ی قدیمی پدربزرگ گرفته تا کوچه‌های خالی دهی در استانی مجاور، اما گویی بسیار بسیار دور،

از چهره‌ی زیبای آفتاب‌سوخته‌ی بچه‌های پر از هیجانِ بی‌تفریح ِ آن ده، تا راه رفتنِ پرغرور آدمهای شهرکی کوچک که فقط پانزده دقیقه تا ده فاصله داشت و همه‌ی پسرانش پراید سوار می‌شدند و زنهایش ابروهایشان را تتو کرده بودند،

از خانه‌های بزرگ پر از امکانات خاله‌ها که دیگر هیچ‌کدام آن خانه‌های قدیمی پر از خاطره نیستند، تا دیواره‌های مدرسه‌ی محل اسکان در ده، تا خانه‌ی خودمان در تهران،

از جایی که تلویزیون نبود و آب کم بود و گاز نبود و فرهنگ نبود، و آدمهای خانه‌های کاهگلیِ دور افتاده‌ترین نقاط، ماهواره تماشا می‌کردند،

از خانه‌ی خودمان که ماهواره ندارد و حیاط ندارد و تلویزیونش هم دیگر چیزی ندارد، تا خانه‌های حیاط‌دار شهرستان، تا حیاط مدرسه با آن آسمان زیبا و هوای سرد.

خیلی دور، خیلی نزدیک...

خیلی خیلی دور!