نگاهشان می‌کنی. بعد ِ این همه وقت. که گمشان کرده بودی یا گذاشته بودی جایی یا جایی کنار رفته بودند در شنیده‌ها و دیده‌ها و آدمها. غمهایت را. غمهای شخصی خودت را. زخمهای قدیمی را.

زخم که می‌گویم نه اینکه به درد فکر کنی. درد دارد البته. زیاد. عمیق. اما غم آرامی است که جایی در وجودت خانه کرده. یک خراش ِ عمیق روی احساست که می‌گوید این غم تنها و تنها مال توست و هیچ‌وقت هم تمامی ندارد. تمامی ندارد اما یک چیز ِ دوست‌داشتنی تهش هست. چیزی نزدیک. آنقدر نزدیک که... خودت! تمامی ندارد و تو با آن تنها هستی، اما نه تنهای تنها. انگار که تو نشسته‌ باشی این سرِ میز غم‌ت و خدا نشسته باشد آن سر دیگر، و سالهای سال به گریه‌هایت گوش داده باشد...

بعد این همه مدت که خیال می‌کردی این غم را جایی رها کرده‌ای و قدرتمند و استوار با پاهای خودت آمده‌ای تا اینجا، یک لحظه، یک حرف، یه عمل ِ کوتاه یا یک بی‌عملی از طرف دیگران کافی است تا دوباره تمام ِ آن سالهای دور بیایند و تو غمی را احساس کنی که قبل‌تر مدتها اشکهایش را ریخته‌ای و روزهایی را در اندوهش سپری کرده‌ای و خیالت، یک روز تمام شده‌اند!

تمام می‌شود روزی. روزی همه‌ی اینها تمام می‌شود. روزی همه‌ی ما تمام می‌شویم. آنقدر که همه‌ی غمهایمان مهم نباشند. کوچک بشوند. کوچک مثل نقطه‌‌‌ی هیچ. بی طول و بی‌ عرض و بی ارتفاع. انگار که از همان اول هیچ‌وقت نبوده. اما نمی‌دانم چرا غمهایمان، زخم‌های کهنه‌ی قدیمی‌مان، همیشه همان‌طور باقی می‌مانند. هر چقدر هم که ظاهرا تغییر کرده باشیم، هر چقدر که فکر کرده باشیم عوض شده‌ایم و ضعف‌های شخصی‌مان را پوشانده‌ باشیم، باز آن غصه‌ها از بین نمی‌روند. جایی در روزهایمان زنده می‌مانند به تماشای روزهای آینده‌ای که ما تغییر کرده و آدم بهتری شده‌ایم به خیال خودمان، و آن دردهای قدیمی بچه‌گانه را فراموش کرده‌ایم. و شاید خودخواهی را کنار گذاشته‌ایم و درمان شده‌اند حتی. اما روزی، دوباره....

نمی‌دانم چرا این حرفها را می‌زنم. این حرفها که حالا به وقت نوشته شدن اینقدر تلخند. انگار که مصیبتی بزرگ باشند. نیستند. نیستند و خودم خوب می‌دانم که حالم بد نیست. انگار سرد شده‌اند. دورند دیگر. آنقدر دور که خیال کنم آن من ِ قدیمی رفته‌است و فقط جای زخم کهنه ای باز با کوچکترین اتفاقی درد گرفته، و آنقدر نزدیک که... آنقدر نزدیک که خودِ من باشند هنوز. خود ِ خودم. 

دلم برای خودم تنگ شده بود. برای همین خود ِ محدودِ تنهای زودرنج ِ گریان از نفهمی آدمها.