خوشبختیهایم (آدمهای اتفاقی)
از آدمهای اتفاقی قبلا هم نوشتهام..
روزهای دور. نوشتهام قبلا که بعضی دوستیها و همراهیها یک جور روزی
هستند. چیزی که خدا گذاشته توی کاسهات. بیآنکه بخواهی. آنجا که توقع
نداری. یکی از دوستان اتفاقی من اینجا ق. بود، همان که مرا به نوشتن
خوشبختیها و آدمهای اتفاقی زندگیام دعوت کرد. حالا بهترین موقع است. حالا
که نوشته ممکن است دیگر ننویسد.
شاید همین یک سال پیش، شاید هم کمتر،
روزهایی بود که از حجم ارتباطات فرسوده شده بودم. وقتی بود که زیاد وبلاگ
میخواندم و ذهنم شلوغ بود. دیگر نمیخواستم دوستیهای جدید را بپذیرم.
کمتر خواندم و دیگر برای وبلاگهای جدیدی که میخواندم نظر نمیگذاشتم. یک
بار آن اوایل گودرگردی رسیدم به یک پست دوستداشتنی از یک وبلاگ. یکی
حرفهای مرا نوشته بود. نه حرفهای سادهی مرا، آنهایی که در عمق فکرهایم
هستند. با زبانی نزدیک به زبان من. با امضای ذهن من. کامنت نگذاشتم. نگفتم که چقدر شبیه منی. نگفتم که تک تک جملاتت را انگار من گفتهام. فقط آن وبلاگ را به لیست وبلاگها اضافه کردم.
همان روزها یک نفر را در گودر فالو
میکردم. چند ماه. آیتمهایش را خیلی دوست داشتم. بیشتر از همه. یک روز یک
جایِ اتفاقی، یک نفر لو داده بود که این فالوشونده همان نویسندهی وبلاگ
است. نباید لو میداد. انگار اتفاقی اشتباه کرده بود که فقط من بدانم. رفتم و برای اولین بار کامنت گذاشتم. اسمم را گفتم و اینکه چطور به آنجا رسیدهام.
حالا چندین ماه است آن دوستِ ناشناس دیگر
شناس شده است. آدمی با یک عالمه فکر و حس مشترک. کسی که تهِ حرفها و
حسهایم را غالبا میفهمد. آنقدر که اگر بخواهم از تنهایی به خدا شکایت کنم
بودن او، به همراه چند دوست دیگر، در لحظههایی که به همراهی و شنیدن و
گفتن نیاز داشتهام اجازهی شاکی شدن نمیدهد. خدا خوب میداند کِی آدمهایش
را بفرستد، کِی که نه از زیر وظیفهی شخصیات فرار کنی و بارت را بخواهی
بگذاری روی دوش دیگری، و نه طاقتت طاق شود از بیهمراهی و خسته بمانی. خدا خوب میداند که کی را کِی بفرستد. با چه پیامِ پنهانی برای آن روزهایت...
کسی نمیداند کدام آدم تا کی خواهد بود، و نمیداند هم، آدمهای جدید را، که کی قرار است برسند، و توی دستهاشان چه چیزی قرار است باشد. من اما از تو دوست عزیز میخواهم فعلا باشی. زمانت سر نیامده هنوز. میدانم...
پ.ن. با ارادت عمیق به همهی دوستان عزیز اتفاقیام، بخصوص دوستانِ خاص! :)