خالی..
خواستگاری، محضر، بلهبرون؟، جهیزیه، دعوت، خودکار یاسیرنگ، جناب/سرکار ... و خانواده محترم، خونه، رفتن، اومدن، رفتن، اومدن، چیدن، آشپزخونه، خالهزنکی، حرص خوردن، کفش و لباس، خرید، خشکشویی، صدای ممتد زنگ تلفن، تبریک و عذرخواهی، وقت آرایشگاه، آدرس، اسکان، گرگیجه، اینم درست کنیم، لحظههای آخر...
آخ! یا...دمون رفت!
یک. روزی که لباساشو ریخته بود وسط هال و داشت مرتبطشون میکرد که ببره، تازه باورم شد که واقعا داره میره. دلم کلی گرفت. الان همهی کمدهای اتاقش تقریبا خالیه. خودشم رفته خونهش که کارای آخرو جمع و جور کنه.
دو. راست میگن که بعضی چیزا رو وقتی از دست میدی قدر واقعیشون رو میفهمی. کلمات کلیدی: خواهر. واضحه که من خواهر خوبی نبودم. میشد خیلی بهتر باشم. حالا بعد از این! یادم باشه!
صفر. آدم اصلا فکرشم نمیکنه چی قراره بشه. آینده رو میگم.
نظرات رو احتمالا تایید نمیکنم، چون فرصت جواب دادن نیست. پیشاپیش ممنون از تبریکات احتمالی، و ببخشید که جواب نمیدم. جبران کنیم تو عروسیتون!