برای یکی مثل من که همیشه مشکلش با خیلی چیزها کم تحملی و عادت نداشتن به سختی بوده، عاشورا با آن شدت مصیبت یک اشاره‌ی بزرگ است به سمتی که می‌گوید تمام این تحمل نداشتن‌ها و نازک‌نارنجی بودن‌ها و ناراحتی‌ها از حال و گذشته، و ترسیدن‌ از اینکه فرداها چه پیش می‌آید، همه‌ی دلخوری‌ها، همه‌ی جملاتی که از جایی در درون آدم برمی‌آیند به اعتراض که "چرا من؟" و "چرا آن‌طور؟"، همه‌ی آن درک‌نکردن‌ها، همه و همه خورده‌ شیشه‌های نفسی هستند که آدم را این طور اسیر خودش کرده و نود و نه و نه و نه و ... درصد سختی‌های زندگی‌ از گور او بلند می‌شود. همه ماده‌های اولیه‌ی ذره ذره پوسیدن‌اند؛ از آن بندهایی‌ که اگر یک روز بنا باشد به انتخاب، و شرط انتخاب خالص و صاف بودن باشد، باید بروند یا رفته باشند که بشود انتخاب.

بعد خوب که نگاه کنی، تاریخ پر است از این اتفاقات. از این مصیبت‌ها. از شعب ابی‌طالب گرفته تا عمار و کمیل و ابوذر. انگار که آن خالص‌ترین آدم‌ها قبول کرده باشند که برای خاطر خدا و برای راحت‌طلبی‌های ما هم که شده، بدترین دردها را طی کنند و از سخت‌ترین‌ها بگذرند تا ما سختی‌هایمان را بهانه نکنیم. تا در آن لحظات سختی که آدم با خودش فکر می‌کند پس خدا کجاست و چرا می‌بیند و رضایت می‌دهد، به آنها فکر کنیم و از بزرگی امتحانشان دلگرم و مطمئن بشویم. تا هر بار که وحشت می‌کنیم از آینده و صورت زشت دنیا با تمام ظلم‌هایش، یادمان بیاید او که "حسین" بود و تنها حسینِ خدا بود، قطعه‌قطعه شد و تمام خانواده‌ و دوستان و عزیزترینانش نه به شکلی عادی، که به شهادت تاریخ به دردآورترین صورت ممکن اسیر شدند. تا یک بار هم که شده ببینیم و بفهمیم که دنیا هر چه هست و هر چه بوده و هر چه خواهد شد، هیچ نیست در برابر آنچه که قرار است از تسلیم شدن و اعتماد کردن به خدا و راه به آن برسیم؛ که اگر درد همیشه درد است و مرهمی لااقل در دنیا و دست‌کم ظاهرا نیست، خاطرِ خدا عزیزتر است از تمام آنچه که یک عمر می‌تواند بر آدم برود...

گفتن از همه‌ی اینها آسان است و عمل کردن بهشان خیلی سخت. یکی مثل من همین که با یک سرماخوردگی با زبان و دلش کفر نگوید هنر کرده‌. 


*: «وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ.»از وصیت‌های امام علی علیه‌السلام به امام حسن علیه السلام.