از تفاوتها
به گمانم همیشه میدانستهام که محبت جواب دارد و جوابش را بلد بودهام، اما هیچوقت بلد نبودهام با آدمهای نازک و زودرنج پیش بروم. یا از همان اول کنار میکشم یا از یک جایی به بعد، آنجا که تفاوت روشن میشود به نفسنفس میافتم. انگار کسی که ذهنیات متفاوت و دید متفاوتی به دنیا دارد یا انتظار متفاوتی از آدمها، سرعت قدمهایش با من نوعی فرق میکند. انگار آدمها هر چقدر با هم راه بروند، تا زمانی که شبیه هم نشده باشند از هم جا میمانند. همیشه پس و پیشند. این وسط باید تحملی باشد که به گمانم آدمهای نازک و زودرنج معمولا بیشتر دارند و آدمهای کمتر نازک، کمتر؛ شاید برایش نیازمند دلیلی بیشترند؛ مثلا محبتی بزرگتر یا نگاهی خاصتر. همین تفاوت خیلی وقتها کار دست روابط میدهد و به نظرم تا حدی طبیعی است.
حالا دلم میخواهد به همهی آدمهای زودرنج اطرافم بگویم دنیا را این شکلی نبینید. موجودات دیگری هم در دنیا زندگی میکنند که غلظت اتفاقها برایشان فرق میکند. موجوداتی هم هستند که جور دیگری نگاه میکنند. شاید آستانهی دردشان بالاتر است، شاید تحملشان بیشتر، شاید هم اصلا این طور نیست و فقط منطق یا خلق و خو یا تربیتشان متفاوت است. حرف زدن با این آدمها و نشست و برخاست کردن و دوستی کردن با آنها، مثل ارتباط با آدمی از زبانی دیگر است؛ که مثلا سادهترین و بدیهیترین توقعات شما شاید از آن سو، غیرمنطقی و غیرضروری به نظر رسیده باشد.
ادبیات آدمها با هم فرق میکند و این وسط رنجیدن از تفاوتها عاقلانه نیست؛ هر چند به آسانی از آن گریزی نباشد.
اینها را برای آن میگویم که رنجیدن از دیگران، رنج و سختی رساندن به خود است و آدمهای زودرنج تا همیشه از تفاوتهایی که طبیعی است آزرده میمانند. وگرنه آن طرف کسی همین حرفها را به خود سختگیر و تفاوتناپذیرم میگوید.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:36 توسط من
|