از لرزیدن
لب مرزم. از آنها که باید به استاد (بلاتشبیه) التماس کنند. استاد ترم آخریم. استاد بچه داریم. استاد مشروط میشویم. اخراج میشویم.
از دانشگاه نه؛ از "بودن". از "هستی" ساقط می شویم. تمام بودنمان بند به همین یک لحظهی اجازهی شماست. که حتی اگر فقط سکوت کنید میمیریم. لبخند نزنید رد نشدهایم.
لب مرزم، و از این رو تمام امیدم - تمام داشتهام - بزرگواری شماست، به مهربانی خدایی که مرا هدایت شده خواسته و میخواهد. زنده...
+ نوشته شده در جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ساعت 0:20 توسط من
|