بن بست یعنی شاه تمام کلیدها را دست تو دیدن. یعنی یک لحظه وجه الله.

نمی شود باورت نداشت.



پ.ن. 

نمی توانم به این فکر نکنم که چطور آدم ها بودنشان، رفتنشان، گرفتاری ها و غم هایشان درست سر بزنگاه هایی نمایان می شود که گویی تمام حلقه های نگشوده ی داستانی شلوغ، قرار است همان جا و با همان غم ها و گرفتاری های دیگری گشوده شود. آدم ها اگر می دانستند حتی با مرگ که برای دیگران غمگینانه ترین واقعه ی ممکن است می توانند بلندتر از هر صدایی فریاد بزنند، غم هایشان را لای لباس های مشکی پنهان نمی کردند. سفید می پوشیدند. واضح و صریح و روشن مثل روز. مثل نور. مثل باور.

این روزها نمی شود باورت نداشت.