یگانگی..
شاید اون قدر در مورد اون موضوع هیجان زده می شم که نمی تونم منظورم رو خوب برسونم و بعد چون خودم با خودم رفیقم، می فهمم چی نوشتم و دیگران می خونن اما هیچ حسی ندارن.
شایدم اصولا "نویسنده مرده است!" و هر کی تعبیر خودش رو داره و از بد شانسی من، هیچ کس اون طور که من می نوشتم تعبیر نکرده.
اما در نهایت من این حس تنها موندن پست های دوست داشتنیم رو دوست دارم. یه جورایی پست های مورد علاقه م رو برم یکتا می کنه.
آدم وقتی از یه چیزی خوشش میاد، دوست داره دیگران باهاش هم عقیده باشن، اما وقتی یه چیزی رو به طور خاص و با تمام وجود دوست داشته باشه، دلش می خواد دیگران اصلا در موردش فکرم نکنن! شاید فکر می کنه که بخشی از هویتش با دوست داشتن اون موضوع یگانه و خاص، تعریف شده.
------------------------------
پ.ن: سر در نمیارم این هویت چیه که من برای "من" بودن، باید خودم رو به طور جنون آمیزی به دوست داشتن و متنفر بودن و موافق بودن و مخالف بودن و ... بچسبونم. و جالب اینجاست که این کار برام لذت بخشه و فکر هم نمی کنم این اتصال و گروه بندی چیز بدی باشه. البته مسلما نه شکل افراطیش.