و یه جایی تو فریم بعد که ما نمی‌بینیم به قبل از دوران برمی‌گرده!

اگه قرار به تبریک باشه، باید خیلی چیزا رو تبریک بگم. یه عالمه طلبکار همه شدم، طلبکار سلام، احوالپرسی، خداحافظی. مناسبت‌ها هم جای خودشون. همین هفته‌ی گذشته دو تا ازدواج و یه قدم نورسیده داشتیم! تیر هم که کلا فصل تولده. ولی ما سعی کردیم تبریکاتشو براشون اس. ام. اس کنیم که کار به اینجا نکشه که باز سرمون گرم وبلاگ‌بازی و بچه‌بازی بشه.

تو این یکی دو سال گذشته (خب الان فکر می‌کنم تابستون پارسال بود ولی قدرت تشخیص ندارم که واقعا چند سال پیش بود)، از بس به یه بنی بشری تبریک گفتیم دیگه خسته شدیم از بس نرفته خونه‌ی بخت! یعنی از بس ما تبریک گفتیم فکر کردیم هی داره نمیره. مثلا یه بار بله برون بوده یه بار عقد بوده چند بارم شمارش معکوس عروسی بوده. حالا اون آدم واقعا رفته خونه‌ی بخت. چه می‌دونیم ما، اینجوری میگن! خلاصه ما تبریکامونو گفتیم. توصیه‌هامونو کردیم. همه چی گویا سر جاش بوده. اما الان که رفتیم پست وبلاگ دوستشو خوندیم، دوباره یادمون افتاده که اَ! این همون تازه به دوران رسیده بودااا! آآ (این بار با لحن کند ِ یادآوری خاطرات). بعد نمی‌دونیم این همه فراز و نشیبو واقعا تو چه ژانری جا بدیم، یا بگیم "خلقت خدا رو!"، یا چی. نه می‌تونیم در برابر این موجود نخندیم، نه می‌تونیم جدی باشیم، نه می‌تونیم فکر نکنیم که انگار مامان یا خواهر بزرگ ده دوازده تا بچه‌ی شیطون بودیم که حالا شیطون‌ترینشون داره سر به راه میشه یا بزرگ شده یا هر چی! بعد هی خاطرات شیطونی‌های این بچه‌مون میاد جلوی چشممون و باز نمی‌تونیم لبخند نزنیم و از سر تقصیراتش (!) نگذریم و براش آرزو نکنیم که خوشبخت بشه و همسرش هم از خودش خوشبخت‌تر. و باز فکر کنیم اَ... زندگی رو می‌بینی؟ بچه‌ها بزرگ میشن! :) 


بعدم همه‌ی اینا رو می‌نویسم به عنوان یادگاری نه تبریک. و فکر می‌کنیم دوست داریم مخاطبش بره انقدر سرش تو مشغولیت‌های خوب زندگی و کار و رسیدن به چیزهایی که دوست داره و خدا رو هم خوش میاد غرق بشه که دیگه حتی وقت نکنه بیاد اینجا اینا رو بخونه. مثل آرزویی که برای همه‌ی آدمای اینجا داریم. چه اونایی که رفتن چه اونایی که هنوز هستن گاه‌گاهی. و دوست داریم بگیم با همه‌ی اون بحث خلقت عجیب خدا(:دی) که شوخی بود، تو وجودش آدمی دیدیم که می‌فهمید، خیلی وقتا همدرد بود، بی‌شیله پیله و صادق بود، عاقل بود انقدر که نتونه از مسئولیت‌هاش فرار کنه؛ فقط یه کم دوز شیطنتش بالا بود. براش آرزو می‌کنیم یه روزی به همین زودیا به آرامش فکری برسه اما دیگه خیلیم عاقل نشه که ما از نون خوردن دربیایم! آرزوی آرامش روحی هم داریم ولی چون نگرد-نیسته و خودمون هم حسودیمون میشه، دیگه مطرحش نمی‌کنیم.

خوشبخت باشید همیشه. آرزوی سعادت!


ولی واقعا، زندگی رو می‌بینی...؟ عین چـــــــی می‌گذره!


*از این لحاظ که همه‌مون تازه به دوران رسیده‌ایم.