من و جناب ساعت
دو عقربه و یک باتری قلمی
چه دارد ساعت؟
که به گرد پایش هم نمی رسی؟
پ.ن.: اگر هنوز احساس می کنی از زمان عقبی، یعنی که شاید به اندازه یک باتری قلمی هم از توانت استفاده نمی کنی.
دو عقربه و یک باتری قلمی
چه دارد ساعت؟
که به گرد پایش هم نمی رسی؟
پ.ن.: اگر هنوز احساس می کنی از زمان عقبی، یعنی که شاید به اندازه یک باتری قلمی هم از توانت استفاده نمی کنی.
"خدا حفظت کنه هاشمی"
متن کامل خطبه های نماز جمعه ۲۶ تیر ماه به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
پ.ن. لطفا سیاسی نگاه نکنید. مسلمانی و انسانیت ریشه دار تر از سیاست است. سیاست مگر چیزی جز روش پیاده سازی و مدیریت اصل ها و باورها و آرمان ها ست؟
دلم "ما" یی به وسعت ایران می خواهد. مایی که هیچ کسی با بهانه گیری از دایره اش خارج نشود.
چه بی رحمانه بر در نمی کوبید...
در قلب من
چیزی از جنس وسوسه
شکستن را بهانه می کند
برای دشمنی
با همه کس و همه چیز.
در قلب من
چیزی از جنس بلور
در آستانه ترک برداشتن است
آه اگر بشکند!
و اگر نشکند
دنیایی را آیینه خواهد کرد...
وه اگر نشکند!
در قلب من
و در تمام قلب ها
چیزی شبیه نور
به در آغوش گرفتن تمام دنیا و مخلفاتش قادر است
به پیوستن تمام اجزای حیات.
در قلب من اما گاهی
چیزی شبیه یک حصار نامرئی به دور من،
و دوور شدن آدمها،
و شنیده نشدن فریادم،
مرا از دوست داشتن باز می دارد...
قلب من گاهی تنهاست
گاهی سنگ است
و حوصله هیچ قلبی را ندارد.
من از حصار های نامرئی ِ بین خودم و آدمها بیزارم!
من از بیزاری خسته ام
بگذار بگذرد
دل نازک من!
شب!
باز هم شب
شبی که به روز ختم می شود
باز هم انسان
باز هم دنیا
باز هم تضاد
باز هم به لرزه افتادن چیزهای رفتنی
و برگشتن دنیا به ریشه واقعی اش
و اصالت رفتن. اصالت راه.
می خواستم بگویم دلم گرفته. برای پری مهربانی که سرانجام بالهایش را پیدا کرد و پر زد و من امیدوار بودم و هستم به رحمت خدا برای او و بهت زده از حکمتش برای کسانی که نمی دانم چطور باید امید را به دل هایشان برگرداند، و حتما او می داند و برش می گرداند، چرا که امید پیوند ازلی با ایمان دارد و ایمان یعنی تاب آوردن زندگی.
و یاد فردا می افتم که روزی ست از روزهای خوب خدا. با یک بهانه ی ناب. فردا کعبه شکاف بر می دارد. باز از آن روزهاست و من باز پناه می برم به خدا از اینکه چقدر جاهلم نسبت به علی (ع) که یک روز ِ سخت باید قلبم به ولایتش شهادت بدهد به شرط آنکه یک عمر راه او را رفته باشم... می ترسم که نشناسمش و باز هم این یادآوری امید را زنده می کند که دست کم "به آنچه می دانی عمل کن".
فردا! نمی دانم چطور تو را تفسیر کنم! شاد باشم یا غمگین؟ هیچ کدام؟ شاید فردا عید باشد و مگر عید چیزی ست جز روز معرفت؟ چه بار عظیمی دارد عبارت "ایام الله" و من چقدر از درک آن عاجزم مثل عجزم از درک علی(ع). کاش دنیای مان به برکت این ماه نزدیک شود به دنیایی که در آن درک ذره ای از بزرگی یک روز، یک انسان و یک خدا وتنها یک خدا ممکن باشد.
این روزها مدام به زندگی و دنیا فکر می کنم و به اینکه چقدر مرگ او به زندگی ما معنا می بخشد و چقدر زندگی های سطحی مان را به سخره می گیرد. شنیده ام که همه وقتی می میرند امام علی(ع) را می بینند و به این فکر می کنم که این روزها چقدر همه چیز واضح و روشن است و من چقدر کوچکم و چقدر نیازمند تذکر های مداوم خدایی که آبروی بندگانش را به باد نمی دهد... خدایا! من چقدر به رحمت تو به آن بنده ای که چند روزی ست با ما خداحافظی کرده امیدوارم. او که حتی رفتنش هم پر از حرف بود برای من... یا علی! این شبها روح دختر مهربانی شاید تنها باشد و نیازمند حضور و شفاعتت... تو از جنس رحمتی. می دانم. او را دریاب!
ما را هم! کمکمان کن که از همین حالا تو را ببینیم...

به نقل از وبلاگ شیفتگان خدمت از ماهنامه یاران شاهد، یادمان هفتم تیر ص 75 .مصاحبه با زینت السادات بهشتی؛ خواهر مکرمه شهید بزرگوار آیةالله بهشتی
"یک شب که سخنرانی بنی صدر از تلویزیون پخش می شد و او علیه برادرم حرف می زد، مرا خیلی ناراحت کرد. به ایشان گفتم:
- برادر من! آخر چرا با این همه تهمتی که به شما زده می شود، ساکت نشسته اید و حرفی نمی زنید؟
برادرم جواب داد:
- خواهرجان! این ها دنبال بازار آشفته ای می گردند و الان زمان آن نیست که ما جوابشان را بدهیم. اگر من جوابشان را بدهم، دقیقاً همان کاری را کرده ام که آن ها می خواهند. من باید کار خودم را بکنم. این ها می خواهند با این حرف ها، مرا از صحنه خارج و فکرم را با این شایعات مشغول کنند که نتوانم راه خود را ادامه بدهم.
آن وقت به صورت من نگاهی انداخت و وقتی دید خیلی ناراحت هستم، لبخندی زد و با مهربانی گفت:
خواهرجان! بنا نبود ناراحت بشوید. من چه باشم چه نباشم، مردم قضاوت خواهند کرد.
مهم این است که خداوند درباره ما چه قضاوتی می کند وگرنه قضاوت دیگران درباره انسان، اهمیتی ندارد."
خدایا
اگر تنها از خودت بخواهم همه چیز را زیبا کنی
"ان الله لا یغیر ما بقوم ..."ت بر دلم می کوبد
درد من اما "حتی یغیروا ما بانفسهم" است...
و حرف سر نادانی نیست،
من گم شده ام.
نه که فکر کنی (شوخی با تو که عیب نیست، تو از همه با همه دوست تری) خودم را
این بار، راه را گم کرده ام
و کسی که گم شده است، چه چیزی را بخواهد؟
و کسی که نخواهد، چه چیزی را تغییر دهد، یا محکم کند؟
حقیقت بین این همه دود، این همه تیرگی، گم شده.
نه این که به کلی محو شده باشد، نه!
هنوز آنقدر نامرد نشده ام که گواهی های دلم را بر خیلی چیزها نادیده بگیرم
اما برای من سیاست مثل همیشه پیچیده است
سیاستی که این روزها به گلوی حقیقت گره خورده
و مثل همیشه ذهنم را درگیر می کند
و این بار باورهایم را به بازی می گیرد.
سیاست مثل حقیقت نرم نیست
مهره هایش انسانند
و انسان جایز الخطاست
حال آنکه من انسانهای زیادی را باور کرده ام
و به خیلی چیزها دل بسته ام.
خدایا "تو" بگو حرف چه کسی را باور کنم؟
دلم به اندازه تمام این دنیای پست گرفته
به حجم همه حماقت های تاریخ، احساس نادانی و عجز می کنم
خدایا
حقیقت! تنها همین یک واژه. به حرمت آن کسانی که نزد تو آبرویی ازلی دارند...
خدایا
رحم کن
به این خاک
به اعتمادهای از دست رفته اش
به آبروی پاکانش
به هر چیزی که بخشی از حقیقت را با خود دارد
و رسوا کن هر کسی را که لحظه ای به فریب اندیشیده
و اندیشه ای را به گمراهی کشیده است
به بغض های فریاد شده و فروخورده؛ چه از روی آگاهی و چه از نادانستگی و فریب خوردگی
و ندانستن چقدر نیازمند یاری توست این روزها
رحم کن
به منی که فقط دو واحد انقلاب پاس کرده ام.
پ. ن.: بعد از نوشتن این پست، خوندن این پست ها: "کجایند آقایان؟" و "دیگر وقت تقیه نیست." و "یادآوری" خالی از لطف نبود. من بدون اینکه بخوام نظری بدم یا اصلا از چیزی مطمئن باشم حرف زدم اما حرف حساب رو باید می شنیدم حتی اگه خلاف نظر من باشه. جالبه که صبح هم داشتم پست دیگه ای (خدمت برخی دوستان عاضم که) رو می خوندم اما ناتمام موند و الان که فرصت کردم ادامه پست رو بخونم دیدم که یه دیدگاه متفاوت اما شبیه به اون قبلی داره.
هیچ کس در برابر نادانسته ها مسئول نیست (گرچه باید تلاش کنه برای دونستن) اما همه دربرابر وجدان وانصافشون مسئولند. هنوز هم از دونستن حقیقت بی نیاز نیستم اما دلم گرفت وقتی بی مهری خیلی ها رو به کسی دیدم که واقعا شایسته این همه اتهام نبوده و نیست.