بهشت
"حال را دریاب" و "از زندگیت لذت ببر" و "قانون جاذبه"،
هیچ کدام توصیف کاملی از زندگی نیستند.
می دانم و می دانی که دنیا جایِ لذت و شادیِ دائمی نیست...
دنیا یعنی جایی که در آن گاهی حتی نمی توانی بنشینی و زار بزنی؛ جایی که حتی اشک ریختن هم نیاز به محاسبه دارد، که کجا گریه کنی تا دور از نگاه و پرسش دیگران باشی و کی قرمزی چشم هایت رفع می شود و اصلا چقدر می توانی گریه کنی تا سرت از درد منفجر نشود...
گاهی فکر می کنم از بهشت، با همان توصیفات مادی اش، برای این گفته ای که دلتنگ ِ نشدن های این دنیا نشویم. بهشت، توصیفی است از تمام ِ آنچه که از این دنیا می خواهیم. آرامش، شادی ِ مطلق، شنیدن حرفهای خوب، لذت بردن از همنشینی های واقعی و بی پایان، پایان ِ دائمی ِ تمام غم ها، پایان ِ محدودیت. با داشتن این توصیف، دنیا بیشتر از قبل قابل ِ زندگی کردن می شود.
برای کسی چون من که "رضای تو" را نمی فهمد، همین بهشت برای آغاز ِ راه کافی است؛ وقتی که تصادم ِ دنیا فریاد می زند، و تو قبلا از بهشت گفته ای و باز می گویی...
بهشت یعنی آزادی از بند ِ دنیا، و بند ِ خود. و من چقدر بدبختم اگر از بند دنیا رها شوم و شایسته بهشت تو نباشم. می خواهم از بخشش ِ تو و از سختی ِ دنیا، به بهشت برسم. و رضای تو را هم حتی، می خواهم!
