فک و فامیل مجازی من
"دنیای مجازی"...
کلی حرف دارم راجع به این دنیا که گاهی از دنیای فیزیکی برام واقعی تره. خیلی دوستش دارم و به نظرم بزرگترین امکان این عصره و اصلا نمی تونم به نبودنش فکر کنم. بهش نقد هم دارم، از نظر شخصی و اینکه چقدر زمان براش می ذاری و چقدر خلاهای درونیت رو باهاش پر می کنی، اینکه این مساله چقدر تو رو از آدمهایی که بصورت فیزیکی دور و برت حضور دارن و حضورشون دلیل داشته حتما و نسبت بهشون مسئولی دور می کنه. می گذرم از این حرفها.
وقتی یه مدت به یه وبلاگ سر میزنی و مطالبش رو دنبال می کنی، کم کم اون وبلاگ می شه بخشی از زندگیت، با نویسنده ش فامیل می شی، باهاش حرف می زنی، بعضی وقتا روانشناسیش می کنی و در نهایت اون جوری که دوست داری تصورش می کنی و باهاش رفیق می شی. اصلا مهم نیست این آدم تو دنیای واقعی کیه و چی کار می کنه. می شه گفت یه جور تخیله راجع به یه آدم واقعی، که می تونست اصلا وجود واقعی نداشته باشه چون تقریبا بیشتر شخصیت رو خودت می سازی. (یادمه یه زمانی یه صفحه تو یکی از مجلات بود که من دو سه سال می خوندمش و تصورم این بود که اتفاقاتش تجربیات واقعی گوینده ی داستانه. واقعا تحت تاثیرش بودم. تا اینکه یه روز گوینده خودشو نویسنده این داستانا معرفی کرد و من تازه دوزایم افتاد که چقدر به یه شخصیت غیر واقعی پروبال داده بودم. می خوام بگم تو دنیای ذهنی، زیاد مهم نیست که واقعیت چیه، مهم پر و بالیه که تخیلت به موجودیت ها می ده...)
البته وقتی شناخت آدم نسبت به این اشخاص مجازی بیشتر میشه (کم کم یه شناخت نیمه واقعی شکل می گیره) قضیه فرق می کنه. در حال حاضر دو تا از بهترین دوستای فیزیکیم، دوستای مجازی بودن و یه دوست مجازی دیگه دارم که اول اسمش "زا" ست [نیشخند!] و خیلی دووره ولی من باهاش زندگی می کنم کلا از بس که حس می کنم با هم رفیقیم. (جنبه داشته باش زا! به خودت بیا و دوباره معتاد شو!) بازم هست از این دوست ها. زیاد هست. حرفم این هم نیست.
این پست رو فقط به مناسبت عید نوشتم، که به همه ی فک و فامیل مجازیم تبریک بگم. یه جور عید دیدنی؛ به هر حال ما نون و نمک مجازی همو خوردیم!
یه عکس دسته جمعی هست که من با شما فک و فامیل مجازی به مرور زمان گرفتم. هر کدوم از وبلاگ هایی که توی این عکس دسته جمعی هستن، دلیلی برای بودنشون وجود داشته؛ کسایی که دلم می خواسته عیدو بهشون تبریک بگم و براشون سال خوبی رو آرزو کنم. ممکنه شما روحتونم از وجود این عکس خبر نداشته باشه، شاید چون من وبلاگتونو دوست داشتم یا حداقل یه مدت مطالبتونو دنبال کردم توی این عکس ثبت شدید، شایدم به حکم همون نون و نمک مجازیه، یا شاید واقعا با هم دوست بودیم و با میل خودتون اومدین تو عکس و گفتین "سیییییب!"
از بالا به پایین، راست به چپ: گدو، نامه های بی مخاطب، همین طور که هست، آخرین برگ، رحیق مختوم، علامه قرتی، هفت سفید، یادداشت های پراکنده، معضلی برخاسته از جهنم، شوقه، سطرانه های سیمین، خانه ای که دیوار ندارد، دوموسیخ پیچ مالامال، سید یاسر، "او"، درخت دوستی، من فرزند آدم، طلبه ضد،ضد طلبه، تسبیح آبی زیر محراب کبود، مرز گمشده، به نام زن، شاهد بیاورم؟، نسیم تازه بر فراز کوهستان، دغدغه ها، زیر یک سقف، حزب الله نو، خودکارهای آبی دخترانه، بانو هوا قصه می گوید، دل-ریخته، بوی کاغذ،طعم تایپ، مزحرفات یک حوزوی، دل نوشته های پاتا، حسن الماسی، طلبه ای که خیلی وقته ننوشته، در دوردست ها، آدم راه راه، سرزمین تنهایی، هامونوشت، مرا به نام کوچکم صدا بزن، درختان ایستاده می میرند، احمد آرام.
اگه می خوای قیافه ی خودتو تو عکس بهتر ببینی رو عکس کلیک کن!
عید همه تون مبارک
با بهترین آرزوها...
پ.ن.1 شک ندارم یه عده از این عکس جا موندن، مخصوصا دوستای قدیمی. سعی کردم کسی جا نمونه ولی می دونم به محض اینکه بذارمش یکی یکی یادم میاد.
پ.ن.2 می خواستم در مورد هر کدومتون چند کلمه بنویسم، اما خیلی زیاد بود! شما یه چیزی بگین اگه چیزی از من ِ مجازی تو ذهنتونه و می خواین بگین. شب ِ عیده دیگه، عیدی بچه ها یادتون نره!
پ.ن.3. اول قرار بود عکس یه جور ترتیب داشته باشه، ولی بعدا اتفاقی چیده شد.
پ.ن.4. فکر می کنم از اون پست هاست که صد دفعه میام ویرایششون می کنم...
پ.ن.5 همه رو دعوت کردم به دیدن این پست، هر چند دعوت کردن بعضی از دوستان چندان منطقی نبود. فکر کردم خودم تو موقعیت مشابه دوست داشتم دعوت می شدم.
پ.ن.6 کامنت های این پست رو همینجا جواب می دم.
89 ! یعنی چی میشه تو این سال؟
...حول حالنا الی احسن الحال
