. (نقطه، نقطه، نقطه)
حالِ دلِ من.
خ ا ل ی. د ووووووووووووو ر. د و ر ترین.
هاااای دختر؟ چته؟ چرا به جان دنیا می پری؟
راستی، روز مادری ات مبارک... تا آینده...
(می رسد آن روزی که تو هم مادر شوی. چته جانم؟ بشین گزارشت را تمام کن. تا چشم بهم بزنی درست تمام می شود و "راحت" (؟) می شوی. بعد دلت برای دانشگاه تنگ می شود. خیلی. می روی سر کار. هر روز باید صبح زود پا شی. بعد یک روز شوهر می کنی. یک روز بچه دار می شوی. بچه هایت بزرگ می شوند. تو گاهی خیلی خسته / تنها می شوی (بشین فیلم به همین سادگی را دوباره ببین و به همان سادگی برای دلتنگی هایت گریه کن.) یک روز شاید مریض شوی(همه این روزها مریض می شوند، س ر ط ا ن می گیرند. چرااااا؟) یک روز هم، شرمنده، تمام. (نقطه) می شوی!
خ ی ل ی غ م انگیز و ن ا امید کننده بود؟...
می دانم.
به این سختی و سیاهی نیست. حتا
-اولین بار است که حتی را این طوری می نویسم، اینجوری دلگیرتر و طفلکی تر است-
شاید خیلی هم خوب و روشن باشد. یعنی هست.
-می دانم! حتی در اوج ناامیدی و خسته گی هم آدم این چیزها را می داند. شکر.-
دلم گرفته حالا. به دل نگیر!)
- حالت بد است. می دانم. به دل نمی گیرم.
دستت درد نکنه.
دارو مارو چی داری بزنیم به زخم دل؟
م ث ل ا س ا ل ر و ز ِ کُ ل ی چ ی ز ه ا ی خ و ب ا س ت ...
پ.ن.1. دلتنگی چیز عجیبیه کلا. و عجیب تر اینکه ازش گریزی نیست. داروش هم اختراع شده شاید. اما باید بگذاری دوره ش بگذره.
پ.ن. 2. یک متدی هست در مواقع دلتنگی، که سعی کنی قاعده ها را بشکنی. ساده ترین قاعده ها را. مثلا همین چینش حروف. حالت خوب می شود.
پ.ن. 3. دنیا به این بدی هم نیست. فقط قرار نیست و از اول نبوده که همیشه ی همیشه خوب باشد. همین.
خدایا شکرت.
پ.نون اضافه: روزتان مبارک فرشته ها...
الان به جز مادرم و مادربزرگم، در مجازی ها همین دو تا مادر به یادم می آید: زینب سادات و گلصنم.